امروز صبح ساعت 6 بیدار بودم و احساس می کردم در یک خلائی قرار دارم. به هیچی فکر نمی کردم و درونم از همه چیز خالی بود و افکاری که هر از چندگاهی به سراغم میومد از بین رفته بود و فقط یک سوال تو ذهنم بود و با خدا حرف می زدم و می گفتم " خدایا چی می خواد بشه؟!" و به خواب رفتم.
خواب دیدم یک خانومی تو خونمونه و می خواد زایمان کنه نه می شناختمش و نه دیدمش. وقتی بچه به دنیا اومد مادرم گرفتش و به من گفت برو لباسش رو بیار و بعد که لباسش رو تنش کرد به من دادش!
بچه یک نوزاد پسر بود اما به رسیدگی یک بچه 1 ساله بود و خیلی زیبا و تپل بود. بغلش کردم و جلو آینه گرفتمش خیلی قشنگ بهم خندید و صدایی شنیدم که می گفت " من مسیح ام"
خیلی عجیب بود و از خواب بیدار شدم. نزدیک اذان ظهر بود و چون امروز روز هجدهم ماه رمضونه جزء رو خوندم که با سوره مومنون شروع می شد!
حس خوبی دارم و خدایا.
کمکم کن و در هر لحظه هدایتم کن!
آمین.
یک ,خیلی ,رو ,خواب ,تو ,بچه ,بود و ,می خواد ,کردم و ,لباسش رو ,به من
درباره این سایت