امروز بعد از مدت ها بخش هایی از کتاب های "فیه ما فیه" و "کیمیای سعادت" رو خوندم و خیلی زیبا و روشن حقیقت رو دیدم و درک کردم.
اینکه چقدر حقیقت زیباست و وقتی آدم حقیقت رو می بینه و درک می کنه انگار حق الهی مثل نوری براش آشکار می شه! و دلش روشن می شه! شاد می شه! و خیلی چیزهای خوبه دیگه!.
بعدش وقتی نماز خوندم و طنین جزء 25 قرآن به گوشم رسید شیرینی این حق برام چندین برابر شد و البته بیشتر و بیشتر مسجل!
دیدم که چیزهای بد اصلا وجود ندارن! و این ها همه رو آدمیزاد خودش درست می کنه! و زمانی اینا از بین می رن که فراموش بشن! فراموش بشن برای همیشه!
و من آرزو کردم و دعا کردم که همواره خدا منو با این حقایق قرین بکنه و همواره نور این حقایق در قلب و دلم باشه و روشنم کنه.
و الآن که داره بارون قشنگی میاد و ان شاا. نشونه ای از استجابت دعام هست!
خدایا شکرت به خاطر تمام نعمات و عنایاتت شکر و باز هم شکر.
امروز صبح ساعت 6 بیدار بودم و احساس می کردم در یک خلائی قرار دارم. به هیچی فکر نمی کردم و درونم از همه چیز خالی بود و افکاری که هر از چندگاهی به سراغم میومد از بین رفته بود و فقط یک سوال تو ذهنم بود و با خدا حرف می زدم و می گفتم " خدایا چی می خواد بشه؟!" و به خواب رفتم.
خواب دیدم یک خانومی تو خونمونه و می خواد زایمان کنه نه می شناختمش و نه دیدمش. وقتی بچه به دنیا اومد مادرم گرفتش و به من گفت برو لباسش رو بیار و بعد که لباسش رو تنش کرد به من دادش!
بچه یک نوزاد پسر بود اما به رسیدگی یک بچه 1 ساله بود و خیلی زیبا و تپل بود. بغلش کردم و جلو آینه گرفتمش خیلی قشنگ بهم خندید و صدایی شنیدم که می گفت " من مسیح ام"
خیلی عجیب بود و از خواب بیدار شدم. نزدیک اذان ظهر بود و چون امروز روز هجدهم ماه رمضونه جزء رو خوندم که با سوره مومنون شروع می شد!
حس خوبی دارم و خدایا.
کمکم کن و در هر لحظه هدایتم کن!
آمین.
درباره این سایت